کد مطلب:12399 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:231

غزوه بدر اولی
كه در ربیع الاول سال دوم هجری، و جانشین پیامبر در مدینه: زید بن حارثة بود. رسول ده روز پس از برگشتن از غزوه «عشیرة» كرز بن جابر را كه رمه مدینه را غارت كرده بود تا وادی (سفوان) از ناحیه (بدر) تعقیب كرد، كه بر وی دست نیافت و به مدینه مراجعت نمود.



[ صفحه 332]



غزوه بدر كبری

در هفدهم یا نوزدهم ماه مبارك سال دوم، و جانشین پیامبر در نماز عبدالله بن مكتوم، و جانشین آن حضرت در مدینه «بشیر بن عبدالمنذر» بود، با سیصد و سیزده تن سپاهی، و دو یا سه اسب و هفتاد شتر. در حالی كه سپاه دشمن نهصد و پنجاه تن بود، و ششصد تن آنها زره پوش بودند. پیامبر هشتم ماه مبارك از مدینه بیرون رفت. لوا را به مصعب بن عمیر و رایت «عقاب» را به علی بن ابیطالب و رایت دیگر را به «سعد بن معاذ» داد. پیامبر در راه كه به منزلی فرود آمد سپاه را از حركت قریش باخبر ساخت، و از یاران خود در باب این جنگ نظرخواهی كرد. عده ای نظرهائی را اظهار نمودند. مقداد بپاخاست و گفت: ای پیامبر آنچه را بنی اسرائیل به موسی گفتند كه: «تو و پروردگارت بروید و نبرد كنید، و ما اینجا نشسته ایم» این چنین به تو نمی گوئیم. بلكه می گوئیم: ما همراه توئیم، و به نام پروردگارت نبرد خواهیم كرد. به حق سوگند كه تو را به حق فرستاده است اگر ما را تا نواحی یمن هم ببری ما تا آنجا راه تو را از دشمن پاك و هموار خواهیم نمود. پیامبر در باب وی دعای خیر فرمود. باز از عده ای از مردم نظر خواست، و مقصودش انصار بود. زیرا هم جمعیت آنان زیادتر بود و هم در پیمان عقبه با حضرت بیعت كرده بودند كه: او را چون خانواده خود حفظ و حمایت كنند. سعد بن معاذ گفت: ای پیامبر، ما به تو ایمان آورده ایم، و حقانیت آنچه را آورده ای تصدیق كرده ایم، و با تو پیمان بسته ایم. سوگند به پروردگار كه تو را بحق فرستاده است اگر ما را امر كنی به این دریا رویم و خودت پیشرو ما باشی همگی با تو به دریا داخل خواهیم شد و فردی از ما عقب نشینی نخواهد كرد. هم اكنون ما را به نام پروردگار رهسپار كن. پیامبر از گفتار سعد بسیار شادمان گشت، و فرمود: سوگند به خدا گوئی كه به كشتارگاه جنگاوران قریش می نگرم.

غزوه بنی قینقاع

كه در شوال سال دوم روی داد. این یهودیان، هم پیمان عبدالله بن ابی بن سلول و از همه یهودیان شجاعتر بودند. شغل آنان زرگری بود و با پیامبر پیمان سازش و عدم



[ صفحه 333]



مزاحمت داشتند. اما پس از جریان بدر راه نافرمانی درپیش گرفتند، و پیمان را شكستند. پیامبر آنان را در بازار جمع كرد و به آنان فرمود: ای گروه یهود، از آنچه بر قریش وارد شد بترسید و اسلام آورید؛ با اینكه می دانید كه من پیامبری برحقم و كتاب آسمانی شما مرا تأیید می كند. بزرگان گروه گفتند: ای محمد تو گمان می كنی كه ما همچون قریش كم تجربه ایم كه بر ما پیروز گردی. اگر با ما جنگ كنی خواهی فهمید كه مرد میدان مائیم نه دیگران [1] .

بنا به روایت ابن اسحاق، بر اثر بی احترامی كه این گروه نسبت به یك زن مسلمان كردند پیامبر ابولبابه را جانشین خود در مدینه برگزید و خود برای محاصره یهود بنی قینقاع رهسپار شد. این محاصره كار را بر آنان تنگ نمود و سرانجام تسلیم شدند، و با اصرار عبدالله بن ابی، پیامبر از كشتن آنان درگذشت، ولی آنان را از مدینه بیرون كردند. آنان به (اذرعات) شام رفتند، و اموالشان پس از جدا كردن خمس آن، میان مسلمانان تقسیم شد.

در همین سال دوم هجرت بود كه نبرد میان قبیله بكر بن وائل و سپاه خسروپرویز درگرفت. و سپاه ایران شكست خورد.

رویدادهای سال سوم هجرت

1- در ماه شعبان این سال پیامبر با حفصه، دختر عمر ازدواج كرد. و به قول مشهور ولادت حسین بن علی (ع) در همین ماه بوده است.

2- غزوه احد كه شنبه، هفدهم شوال سال سوم هجرت روی داد؛ با عده سپاهیان اسلام كه ابتدا هزار تن بودند ولی در میان جنگ هفتصد تن شدند. عده دشمن سه هزار مرد جنگی كه هفتصد تن آنان زره پوش بودند با دویست اسب و سه هزار شتر. این سپاه قریش برای تلافی شكست بدر آمده بودند. پیامبر عبدالله بن ام مكتوم را برای ادای نماز جانشین خود در مدینه ساخت، و به آماده كردن سپاه پرداخت. بیش از هفتاد تن از بزرگان سپاه مسلمانان كشته شدند. شصت آیه از سوره آل عمران در این جریان نازل شد.



[ صفحه 334]



شرح جریان: پس از آنكه بزرگان قریش در جنگ بدر كشته شدند، اسیر و بعضی فراری شدند، و ابوسفیان كاروان تجارت را به مكه رسانید. عده ای از قریشیان كه از خویشانشان در جنگ بدر كشته شده بودند برای انتقام خون كشته شدگان خود به گفتگو پرداختند. سودی را كه از فروش مال التجاره خود بدست آوردند برای هزینه جنگ با مسلمانان اختصاص دادند. آیه 36 سوره انفال اشاره به همین جریان است: ان الذین كفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله...

پس از آنكه هزینه جنگ تأمین شد طوایف قریش و پیروانشان با سه هزار مرد جنگی آماده جنگ با مسلمانان شدند.

بعضی از سران قریش برای آنكه سپاهیان از میدان جنگ نگریزند زنان خود را نیز همراه برده بودند. از جمله ابوسفیان، فرمانده سپاه همسر خود (هند) را، و عكرمة بن ابی جهل دختر و همسر خود را به میدان آورده بودند.

عباس بن عبدالمطلب با نامه ای پیامبر را از تصمیم قریش و رویدادهای مكه باخبر ساخت. از طرف دیگر منافقان و یهود مدینه هم به شایعه سازی و تحریك پرداختند.

پیامبر دو تن از یاران را در شب پنجم شوال برای بررسی وضع دشمن فرستاد. آنان رفتند و خبر آوردند كه قریش بااسبان و شتران بسیار حركت كرده اند. یاران پیامبر از شب جمعه ششم شوال با افرادی مسلح به پاسداری در شهر مدینه و مسجد و اطراف خانه پیامبر پرداختند. پیامبر در همان شب با اصحاب مشورت نمود و فرمود: اگر مصلت بدانید در مدینه میمانیم. اگر دشمن به شهر حمله كرد با آنان نبرد می كنیم. جوانانی كه موفق به شركت در جنگ بدر نشده بودند گفتند: ای رسول ما را بر سر دشمن ببر تا نگویند كه از ناتوانی و خواری در شهر مانده ایم. پیامبر به اصرار جوانان تصمیم به حركت گرفت. روز جمعه پس از نماز سلاح پوشید و با هزار تن از مدینه بیرون آمد. به سپاه خود گفت: اگر پایداری كنید پیروز خواهید شد. پیامبر سه پرچم را فراهم كرد: یكی را بدست اسید بن حضیر از قبیله (اوس) داد و دومی را بدست حباب بن منذ از قبیله خزرج و سومی را بدست علی بن ابیطالب داد.

در محلی میان مدینه و احد، عبدالله بن ابی بن سلول، این فرد منافق، با یك سوم از سپاه به مدینه برگشت و گفت: ای مردم ما نمی دانیم كه برای چه خود را به كشتن می دهیم. عبدالله بن عمرو در پی ایشان شتافت و گفت: از خدا بترسید. قبیله خود و پیامبرتان را تنها مگذارید. انصار به پیامبر گفتند: ما از یهودیان هم پیمان خود كمك نمی خواهیم.



[ صفحه 335]



آفتاب روز جمعه غروب كرد. پیامبر نماز را با اذان بلال با اصحاب خود بجای آورد. و شب را در محلی به نام (شیخان) بسر برد در حالی كه پنجاه تن از سپاهیان تا صبح در پیرامون سپاه پاس می دادند. مشركان هم كه سپاه اسلام را دیدند افرادی را به پاسداری لشكر خود برگزیدند.

رسول، سحرگاه از شیخان حركت كرد، و نماز صبح را در (احد) بجای آورد، و سپس به صف آرائی سپاه پرداخت. كوه احد را پشت سر و مدینه را مقابل قرار داد. پرچم را به دست مصعب بن عمیر داد، عبدالله بن جبیر را با پنجاه تن تیرانداز در كوه «عینین» كه سمت چپ سپاه بود موظف نمود، و به آنان فرمود، چه پیروز شویم و یا با شكست مواجه گردیم بدون اجازه من اینجا را خالی مكنید، و در همین جا بمانید و سواران دشمن را از ما دفع نمائید.

اما در جانب دیگر: قریش با سه هزار مرد جنگی صف آرائی كرد. فرماندهی سمت راست به خالد بن ولید و سمت چپ به (عكرمة بن ابی جهل) و پرچم به طلحة بن ابی طلحه واگذار شد.

پیامبر پیش از شروع جنگ پیش روی سپاه به سخنرانی ایستاد.

وقتی كه دو لشكر در برابر یكدیگر قرار گرفتند زنان قریش به رهبری «هند» همسر ابوسفیان به شعر و تصنیف خواندن و دف زدن پرداختند تا مردان را بر جنگ دلیر نمایند. یكی از پرچمداران قریش به نام طلحة بن ابی طلحه پیش تاخت. علی بن ابیطالب با شمشیر سرش را شكافت. رسول خدا شادمان شد و تكبیر گفت، و مسلمانان هم یكباره صدا به تكبیر بلند كردند. پس از او برادرش عثمان بن ابی طلحه پرچم را به دست گرفت و مرتبا مبارز می طلبد كه حمزة بن عبدالمطلب شمشیری بر او نواخت و دست و شانه او را برید. پس از او برادر دیگرش پرچم را به دست گرفت و گفت اگر راست می گوئید كه كشته های ما دوزخیند چرا به جنگ من نمی آئید؟ گویند علی بن ابیطالب با او به نبرد پرداخت و او را كشت.

پرچمداران دیگر و مردان جنگی دیگر نیز یكی پس از دیگری به خاك افتادند. با كشته شدن یازده تن پرچمداران قریش بیچارگی قریش آشكار شد. مردان و زنان همه رو به فرار گذاشتند. اگر تیراندازان مسلمان آن گذرگاه حساس كوه را رها نمی كردند و فرمان پیامبر را پیروی می نمودند پیروزی قطعی و تمام شده بود.

پرچم قریش بر زمین افتاده باقی ماند. بعضی از تیراندازان در گذرگاه كوه گفتند:



[ صفحه 336]



دشمن شكست خورده و اینك برادران ما به جمع كردن غنائم پرداخته اند. برویم تا در جمع غنائم با آنان شركت كنیم. عده ای گفتند: مگر فرمان پیامبر را فراموش كرده اید كه فرمود: درهرحال از جای خود حركت مكنید، و تنها از پشت سر ما را حفظ نمائید. ولی بعض این سخن را نشنیدند و بالغ بر پنجاه تن برای جمع كردن غنیمت به میدان سرازیر شدند. تنها عبدالله بن جبیر با كمتر از ده تن در آن مكان باقی ماندند. در همین حال، خالد بن ولید و عكرمة بن ابی جهل از فرصت استفاده كردند، و بر آن ده تن حمله بردند. عبدالله و یارانش پایداری نمودند تا به شهادت رسیدند. از جانب دیگر، دختر علقمه پرچم سرنگون شده كافران را به دست گرفت تا فراریان قریش اطراف او را گرفتند و دیگربار به جنگ مشغول شدند. در این میان فریادی برآمد: شایع كردند كه پیامبر كشته شده است. وضع مسلمانان از این شایعه به پریشانی كشید. دشمن رسول خدا را در میدان نبرد سنگباران كردند. عتبه دندان پیشین پیامبر را شكست و چهره حضرت را مجروح ساخت. خون از سر و روی پیامبر جاری شد در حالی كه می گفت: چگونه نجات یابند قومی كه سر و روی پیامبرشان را این چنین آغشته به خون می سازند؟! [2] به روایتی پیامبر در یكی از گودالهائی كه برای مسلمانان كنده بودند افتاد. اما علی بن ابیطالب دست پیامبر را گرفت، و حضرت را بلند كرد تا راست بایستاد. وضع پریشانی مسلمانان بگونه ای شد كه عده ای فرار كردند، و جز علی بن ابیطالب و چند تن دیگر كه به رسول خدا پیوستند. در آن حال كعب بن مالك كه چشمان حضرت را از زیر كلاه خود شناخت فریاد برآورد كه ای مسلمانان شما را مژده می دهم كه رسول خدا اینجاست و زنده است. گروهی از مسلمانان پیامبر را به دره كوه بردند. علی بن ابیطالب سپر خود را از آب پر كرد و نزد پیامبر آورد. پیامبر سر و روی خود را با آن شست. و بنا به روایتی امیر مؤمنان آب می ریخت و فاطمه زخمهای پدر را شستشو می داد. فاطمه زهرا پاره حصیری را سوزاند و روی زخمها نهاد تا خون ایستاد.

پیامبر نماز ظهر را در روز احد بسبب زخمهائی كه برداشته بود نشسته خواند، و مسلمانان همه نماز را نشسته به حضرت اقتدا كردند.

پس از آنكه جنگ برگزار شد و ابوسفیان تصمیم گرفت به مكه برگردد نزدیك كوه



[ صفحه 337]



احد آمد و فریاد زد كه: جنگ و پیروزی نوبتی است: روزی بجای روز بدر، آنگاه خطاب به (هبل) بت بزرگ كرد و گفت: ای هبل سرافراز و برتر و بالاتر از همه باش. پیامبر فرمود: تا او را پاسخ دهند و بگویند: خدای آفریننده و احد و بی همتا برتر و بزرگوارتر است.

ابوسفیان و همراهانش بر شترها سوار شدند و راه مكه را در پیش گرفتند.

شهدای احد را شصت و پنج تا هفتاد گفته اند.

حمزه، (سیدالشهدا)، عموی پیامبر پس از آنكه چند مرد جنگی از قریش را كشت خود به دست وحشی، غلام جبیر بن مطعم شهید شد.

ام عمارة، نسیبه، دختر كعب بن عمرو، در جنگ احد مشكی از آب به دوش گرفته بود و سپاهیان اسلام را آب می داد. وقتی وضع مسلمانان و وجود رسول به خطر افتاد او هم مشغول به جنگ شد. فردی از لشكر دشمن پیش تاخت و گفت: زنده نمانم اگر محمد را نكشم. ام عماره و مصعب بن عمیر راه را بر وی گرفتند. و با آنكه ضربتی بر شانه اش اصابت كرد ولی زخمهای شمشیر را تحمل كرد و شجاعانه از پیامبر دفاع می كرد.

ابن اسحاق كشته های قریش در جنگ احد را بیست و دو تن نام برده است. از آن جمله اند: ابی بن خلف كه در جنگ با اسب به پیامبر نزدیك شده بود و می خواست آن حضرت را بكشد. ولی رسول خدا حربه ای از حارث بن صمه گرفت و چنان بر گردن ابی زد كه از اسب بیافتاد و چندین بار درغلتید. این همان فردی بود كه در مكه پیامبر را می دید و می گفت: ای محمد، من اسبی دارم كه مرتبا به او علف می دهم تا آن روز كه با آن بر تو بتازم و ترا بكشم. و رسول به او فرمود: ان شاء الله من تو را خواهم كشت. روز احد كه از دست پیامبر زخم برداشت نزد قریش آمد و گفت: به خدا قسم كه محمد مرا كشت. او در بازگشت قریش به مكه درگذشت.

پیامبر نماز مغرب را در مدینه بجاآورد و به خانه برگشت، شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و گفت: دختر جان این شمشیر را از خون بشوی كه براستی امروز با من وفاداری و راستی كرد. علی بن ابیطالب هم شمشیر خود را به فاطمه داد و گفت: این شمشیر را شستشو ده كه امروز به من وفاداری و راستی نمود. در این جنگ بود كه منادی ندا كرد كه: لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی. و در همین جنگ بود كه پیامبر فرمود: ان علیا منی و انا منه: علی از من و من از او می باشم. گویند شصت آیه از



[ صفحه 338]



آل عمران در روز احد نازل شده است.


[1] آيه 12 و 13 سوره آل عمران و آيه 58 از سوره انفاق در اين باب نازل شده است.

[2] آيه 128 آل عمران اشاره به همين مطلب است: ليس لك من الامر شي ء او يتوب عليهم او يعذبهم فانهم ظالمون.